این یک سناریوی آشنا برای بسیاری از سازمانهای بزرگ است: ایدههای عالی برای نوآوریهای دیجیتال هرگز از مرحله «حداقل محصول پذیرفتنی[۱]» عبور نمیکنند. تعداد کمی از کاربران سود میبرند، اما استقرار گستردهتر (و ایجاد ارزش برای سازمان به عنوان یک کل) هرگز محقق نمیشود.
موانع استراتژیک و عملیاتی برای «اسکیل کردن در مقیاس زیاد» وجود دارد. موانع استراتژیک مدیران را از متعهد شدن به نوآوری دیجیتال باز میدارد، در حالی که موانع عملیاتی معمولاً شامل فقدان فناوری یا مهارت برای به کارگیری گسترده یک نوآوری برای کاربر نهایی است. در نتیجه، هیچ چارچوبی وجود ندارد که به شرکتها کمک کند تا ابتکارات دیجیتالی متعدد را مقیاسبندی کنند و ارزش قابل توجهی از آنها کسب نمایند.
با استفاده از نمونه شرکت انرژی چندملیتی رپسول[۲]، که ۸۰۰ میلیون یورو جریان نقدی حاصل از ارائه بیش از ۳۰۰ ابتکار دیجیتال در یک دوره پنج ساله را به دست آورد، محققان پنج مرحله کلیدی برای غلبه بر رایجترین موانع در اسکیل آپ کردن نوآوری دیجیتال را شناسایی کردند.
اکثر ابتکارات اگر صرفاً به واحدهای دیجیتال یا فناوری اطلاعات واگذار شوند، محکوم به شکست خواهند بود. برای هر ابتکار نوآوری، یک واحد کسبوکاری باید یک مالک محصول و یک حامی تجاری را انتخاب کند که به طور مشترک برای رسیدن به اهداف جریان نقدی آن ابتکار پاسخگو باشند. در همین حال، نمایندگان دفتر مدیر ارشد مالی باید آماده اعتبارسنجی اعداد باشند. در سطح مدیران ارشد، باید از مدیران انتظار داشت که ابتکارات نوآوری داشته باشند و اهداف استراتژیک مانند سودآوری، کارایی یا پایداری را برای آنها شناسایی کنند. روی هم رفته، این اقدامات کمک میکند تا اطمینان حاصل شود که واحدهای کسبوکاری به طور فعال ابتکارات دیجیتال را رهبری میکنند.
شرکت باید تمام هزینهها را در طول مراحل ایدهپردازی، مفهومسازی و تولید اولیه یک ابتکار پوشش دهد. تنها زمانی که رهبران ابتکار شواهد کافی داشته باشند مبنی بر اینکه نوآوری میتواند ارزش ایجاد کند و در صورتی که واحد کسبوکاری از نظر مالی مشکلی نداشته باشد، به مرحله ارتقاء میرود. این به واحدهای کسبوکاری اجازه میدهد تا در مراحل اولیه بدون ترس از مسئولیت مالی برای چیزی که کامل کار نمیکند آزمایش کنند. در رپسول، واحدهای کسبوکاری توانستند قبل از اینکه به طور کامل متعهد شوند، آزمایش کنند و بیاموزند که آیا سرمایهگذاری در یک ابتکار ارزش دارد یا خیر. این به مهار هزینهها کمک کرد، چون بیشتر کل هزینه هر نوآوری – حدود ۷۰٪ – پس از مرحله حداقل محصول پذیرفتنی به دست میآید.
در حالی که ابتکارات نیاز به استقلال دارند، همچنین باید به اندازه کافی هماهنگ باشند تا از هدر رفت منابع برای ساختن اجزای ضروری و در عین حال غیرمتمایز جلوگیری شود. در عوض، کسبوکارها باید مراکز فناوری و استعداد مشترک برای ذخیرهسازی دادهها، تحلیلگری، رباتیک، طراحی تجربه کاربری و سایر وظایف مرتبط راهاندازی کنند و آنها را برای کمک به موفقیت ابتکارات به کار گیرند. در رپسول، هر ابتکار هم توسط یک مالک محصول از سمت کسبوکار و هم یک رهبر فناوری از قطبهای فناوری مشترک رهبری میشود. هابها منابع مشترک را بر اساس نیازهای ابتکاری توسعه میدهند. این به آنها اجازه میدهد تا به چالشهای رایج بهتر و سریعتر رسیدگی کنند و در عین حال هزینه توسعه هر ابتکار را کاهش دهند، بنابراین کسبوکار را قادر میسازد تا ارزش بیشتری را درک کند.
انتقال حداقل محصول پذیرفتنی از واحد کسبوکاری که آن را ایجاد کرده به واحد عملیاتی که آن را به تولید میرساند، نباید دردناک باشد. به گفته یکی از کارمندان، رپسول تجربه انتقال را از تجربهای که مانند «هل دادن یک تخته سنگ به بالای کوه» بود، به تجربهای تبدیل کرد که در آن نوآوری «از کوه به پایین میلغزد». قرار دادن کارکنان عملیاتی در تیمهای نوآوری در مراحل اولیه یک ابتکار، قبل از اینکه فرصتی برای تأثیرگذاری بر کل کسبوکار داشته باشند، کمک میکند تا با شناسایی و پرداختن به مسائل عملیاتی بالقوه، دستکاریهای یکپارچهتر انجام شود.
شرکتها باید نوآوریهای دیجیتال را عنوان محصولات زندهای ببینند که با تغییر شرایط بازار تکامل مییابند. مدیران باید ارزش استعدادهای داخلی را در نظر بگیرند تا بر ابتکارات نظارت کنند، موفقیت را اندازهگیری کنند، و بر اساس آن تنظیمات را انجام دهند؛ به عنوان مثال، با واگذاری دانشمندان داده داخلی به مالکیت بخش توسعه مدلهای هوش مصنوعی.
منبع:
[۱] minimum viable product
[۲] Repsol
اقتصاد دیجیتال (Digital Economy) چیست؟
تدوین نقشه راه تحول دیجیتال (قسمت اول)
۵ باور غلط رایج درباره تحول دیجیتال
انتشار اپیزود صفر پادکست مدرسه تحول دیجیتال